با سلامي دوباره
از اينکه نظر منو خونديد و پاسخ داديد کمال تشکر رو دارم
در ابتدا از شما عذر مي خوام بله حق با شماست من يکم تند رفتم البته قصد توهين و جسارت نداشتم .
من يک فرد معمولي هستم که چندان با مسائل فقه و فلسفه آشناييت ندارم (هرچند که بسيار به آنها علاقه دارم)
مدتي است که مرز ميان واقعيت و حقيقت ذهنمو مشغول کرده بود.در اينترنت مشغول سرچ بودم که به طور اتفاقي با وبلاگ شما آشنا شدم.قبلا هم از چندين نفر سوال پرسيده بودم که هر کس نظر متفاوتي داشت اما همه به اين معتقدبودن که واقعيت بر حقيقت منطبق ميشه(البته در بعضي مواقع) اما چيزي که نوشته بودي دقيقا خلاف اون بود!
درمورد خدا : اين که خدا حقيقت محضه که توش هيچ شکي نيست
اگه ميگم خدا حقيقته منظورم اينکه هست يعني يک موجودي وجود داره که جهان رو اداره ميکنه شايد بگي بازم داري کفر ميگي ولي من به اين اعتقاد دارم که خدا وجود داره و وجودش حقيقت است.الان اثباتش ميکنم مگه نه اينکه خدا از روح (ذات،نور) خودش در آدم دميد مگه انسان از خشتي گل نبود پس چطور شد که به مقام جانشيني خدا در روي زمين رسيد ؟
چطور شد که تجلي گر صفات الهي شد .؟ چطور شد که انسان اشرف مخلوقات شد؟جز اينکه خدا مقدار بسيار ناچيز و اندک از وجود خودشو در آدم قرار داد. مگه امام علي نفرموده خدا از رگ گردن با آدم نزديکتر است. پس ببين خدا هست . حالا من چگونه ميتوانم به اين حقيقت دست پيدا کنم .درسته که من نمي توانم خدا رو ببينم ويا لمس کنم ولي ميتونم آثار و نشانه هاشو ببينم مثل اين دنيا و هر آنچه که درون آن هست و از همه مهمتر خود انسان
اينها واقعيت هايي هستند که حقيقت وجود خدا رو اثبات ميکنه
اصلا خدادر قرآن فرموده انسان از خداست و به سوي او بازميگردد
اين جمله بخوبي نشان ميده که اگه مي خواي خدا رو بشناسي
اول بايد خودتو بشناسي . به نظر من خدا انسانو آفريد تا واقعيت حقيقت خودشو به خود انسان نشان بده.